خونه پسرخاله محمد
پنجشنبه ظهر مثل همیشه رفتیم خونه مامانی. خاله زیبا هم بود. خاله زیبا برای دانیال یه دست بلوز و شلوار و یه شلوار تکی گرفته بود و مثل همیشه ما رو شرمنده خودش کرد. دانیال از 8 صبح بیدار شده بود ولی با تمام خستگیش حاضر نبود بخوابه. تا ساعت 10 شب یک بند بالاپایین پرید و بازی کرد وقتی ازخونه مامانی برمیگشتیم تو ماشین خوابش برد ولی تا خود صبح از شدت پا درد و درل درد و کوفتگی ناشی از خستیگی بیش از حد نالید و نه خودش خوابید و نه گذاشت ما بخوابیم. بابامحسن جمعه صبح کلاس داشت و رفت. من و دانیال هم ساعت 10 بیدار شدیم و کم کم آماده شدیم رفتیم خونه پسرخاله محمد. ناهار اونجا دعوت بودیم. این اولین بار بود که بعد از عروسی پسرخاله می رفتیم خونشون. دست خ...